یکشنبه 93 فروردین 17 , ساعت 11:8 صبح
تو هر شهر دنیا که بارون بیاد خیابونی گم میشه تو بغض و درد تو بارون مگه میشه عاشق نشد؟ تو بارون مگه میشه گریه نکرد؟ مگه میشه بارون بباره ولی دل هیشکی واسه کسی تنگ نشه چه زخم عمیقی توی کوچههاست که بارون یه شهرو به خون میکشه تو هر جای دنیا یه عاشق داره با گریه تو بارون قدم میزنه خیابونا […]
نوشته شده توسط nhi | نظرات دیگران [ نظر]
لیست کل یادداشت های این وبلاگ